Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ماه سپتامبر ? (کوچه سیزدهم)

33 ارسال‌
6 کاربران
28 Reactions
10.8 K نمایش‌
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

از برای آن که متعهد شده ایم برای بازپس گرفتن حق خویش در نوشتن، ماه سپتامبر را افتتاحیدم برای احوالم.
از امروز به بعد 27 روزنگاشت ر اینجا خواهم نگارید، برای انکه بگویم هستم.
همراه من باشید.

****
ایده اش از انجایی سر باز زد که فهمیدم هانس کریستن اندرسن بایسکژوال بوده. و روزی نبوده که من در کودکی به کتاب مصور دختر کبریت فروشم دست نزده باشم.به حرمت او که جاودانه ایی را در رویایم بنا نهاد.
پی نوشت:
1 سپتامبر را ماه مشاهده پذیری دوجنسگراها مینامند.
2 تقریبا پنجاه برابر استریت ها،بای ها هستند که دوستدارند خودکشی کنند.
3 از اسی بلک،دختر ادبیاتی بیان،ممنونم که یادم انداخت"همدیگر را دوست داشته باشیم"
4 پرچم به مصابه این است که اگر دوست نداشتید،با انگشت سبابه دست راست تاپیک را ببندید.
5 اینجا من و مشتقات من را میخوانید.

حال تنهایتان میگذارم تا بروم و کوچه هفت پیچ پاریزی باستانی را بیاورم.قسمت هاییش را بوکمارک کرده ام برای نوشتن.شاید بخوانید.
کوچه شماره یک فعال شد!
کوچه شماره دو فعال شد!
کوچه شماره سه فعال شد!
کوچه شماره چهار فعال شد!
کوچه شماره پنج فعال شد!
کوچه شماره شش فعال شد!
کوچه شماره هفت فعال شد!
کوچه شماره هشت فعال شد!
کوچه شماره نه فعال شد!
کوچه شماره ده فعال شد!
کوچه شماره یازده فعال شد!
کوچه شماره دوازده فعال شد!
کوچه شماره سیزده فعال شد!


   
Ali_RZ reacted
نقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

helen praspro;41384:
به و به
واقعا از اون همسر خان خوشم اومد. زن قدرتمندی بوده. البته از طرفی حتما از یه جایی مطمین بوده که پادشاه وقتی بیرون اومد گردنشو نمی زنه ؛)
اینها از کتابی اومده ایا؟
منم یه همچین کتاب عتیقه ای دارم ولی مفادش خیلی سیاسیه. وگرنه میذاشتم

هرکسی بیاد برای خودش یه روزنگار اینملی بزنه هم همگی سرگرم میشیم و هم انجمن شوغمیشه.حتی باهم بهتر اشنا میشیم.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#3
در مسیری که هر یک دنبال خانه بودیم و حامله افکار بی غمگسار،راهی ماسوله شدیم تا مگر از راه پله هایش به اسمان برسیم.در میان جمعیت آقدر فشرده بودم که اراده میکردم صدای تپش قلب چهارطرف خودم را میشنیدم.همه میدانستند کجایند و نمیدانستند کجایند.انگار وقتی همگی غریبه بودیم مهربان تر به یکدیگر بخورد میکردیم و روی زمین می افتادیم.به خود که آمدم جهان را ول،بی وضو امام زاده را زیارت میکردم.هرچند ظریحی ندیدم برای دخیل بستن.از پنجره سرم را کردم بیرون تا ببینم کجای این هوا را اشغالیده ام.زنی که چادر گل گلی حریری بر سر داشت گفت بالای آن کوه ها مزار شهداست.به نیت انها که پیش از ما رفتند و منتظر ما هستند، زیارت عاشورای نصفه ایی را خواندم.کسی پائین داشت موعظه میکرد.از در، در امدم و از گوشه قبر ها رد شدم.کفش هایم را همانجا رها کردم تا اگر کسی خواست بپوشد.به یاد زندگی شریکی که سه روز در اعتکاف داشتیم و بی دمپایی نصف حیاط را طی میکردیم تا نفر قبلی از جنگ دستشویی ها مرده و زنده یا جانباز خارج شود و دمپایی را بدهد تا ما رویم و فدا شویم.چادر پوشیدم و نشستم در محضر.پرسیدم حقیقت چیست و جواب گرفتم بمان تا بگویم.ماندیم و نگفت.بی خبر از عشق وقتی شنید مدتیست ترک نمازم قیافه اش در هم رفت و گفت نمازت را بخوان.برای لحظه ایی وسوسه شدم بخندم و انجا را بزارم روی سرم.نفهمید که از سر خودخواهی و سرکشی و ترک مذهب نیست که از قافله دور ماندم.و لنگم را هوا ندادم و پا روی پا نگذاشته ام و بساط معصیتم پهن نیست.و زجری که ما میکشیم از این احوال،هیچکس نمیکشد.نمره اش را داد و مال من را گرفت.و گوشزد کرد حاج خانم هم تحصیلات حوزوی دارند.بنده هم سر اسطاعت سری تکاندم و زحمت را کم کردم.کاش تماس بگیرم و محض مزاحمت هر شب یک مصرع داریوش برایش بخوانم:
شب اشیانه شب زده/چکاوک شکسته پر/رسیده ام به ناکجا/مرا به خانه ام ببر/کسی به یاد عشق نیست/کسی به فکر ما شدن/از ان تبار خود شکن/ تو مانده ایی و بغض من.
مرا به خانه ام ببر
به نقل از شخصیت های تاریخی کوچه هفت پیچ:آری او از دست ما مردم روزگار طی شش هفت سال بیش از دو هزار فرسنگ راه را سرگردان و در بدر این سوی وان سو گشت تا ثباتی به دست اورد...اما حقیقت انست که از همه این جاها که گفتیم،هیچ جا وطن او نیست:
دل رمیده ما شکوه در وطن دارد/عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد.
جمله تکراری امروز:موهاتو کوتاه نکن
جمله خردمندانه امروز:این تقصیر من نیست که شبیه دخترا نشدم.این تقصیر دختراس که ظرفیتاشون پائین بود.
جمله امیدوارانه امروز:ایسنا گفته 18 ام اعلام نتایجه.
جمله قشنگ امروز:چشمان تو مزارع کوباست که به تناوب در ان تنباکو نیشکر و قهوه میکارند.
جمله اخر امروز:واقعا باورم نمیشه که دیگه همدیگه رو نمیبینیم.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#4

در جاده بودیم و راهی.با اینکه قانون نانوشته ای مبنی بر "دیگه نخور داری میترکی" به امضای جمع رسیده بود ولی چه کنیم که منافق بودیم.به همین دلیل از 7 کیلومتری عربده میزدیم که بستنی سرخ کرده میخواهیم.اخر مارا به مراد دلمان رسانند و کناری زدند تا به نفس اماره حالی بدهیم.

لحظه ایی حس کردم همگی به پشت سر من خیره شده اند،یک جور سیرک مخوف جریان داشت که در چشم هایشان هیچ چیز دیده نمیشد و خوانده نمیشد و نمیشد فهمید.پلکی زدم و همه چیز عادی شده بود.یا سعی میکردند که عادی جلوه دهند چون کاری از دستشان بر نمی امد.
کوه ها،انگار موکت سبز اتاقم بودند.اتاقی در سال 90 یا 91 در پرت ترین جای خانه و نزدیک بالکن طبقه دوم.جایی که من با قطار 3/4 سفر کردم.کمد اسرار امیز نارنیا را یافتم و با خورشید،که عاشق پسر محمد نام رودسری شده بود گریستم. سالها بعد از خواندن رمان خورشید، زمانی که من هم دچار این عارضه شدم ، در حیاط متصل به اتاقم در گرمای مرداد و تاریکی و تنهایی به یادش می افتادم.آنجا لارتن کریپسلی و انا کارنینا و هانس شینر را ملاقاتیدم.و هزاران جاده خاکی دیگر که به انها زدم.نمیدانم کوه ها را مانند شدم یا نه، اگر بذر خودرویی در میان جنگلشان باشم هم کافیست.

باد به صورتمان کشیده میزد.پسر عمویم برگشت و به ناچار روی صندلی چرخی زدم تا پشت سرم را ببینم.زوجی نشسته بودند به نوبت از سیگار کام میگرفتند.دختر که چهره اش را به خوبی یادم هست،چشمان درشتی داشت و از پسر دور.در کتابی به مرور ورق میزدم و خوانده بودم که پادشاهی که دیوار ثقیل الشان چین را ساخته بود میگفت تاریخ باید از من شروع شود.تاریخ را از او نوشتند اما نتوانستند ننویسند که گذشته اش چه بود.این دختر و پسر_که در مسیر رفتن به ماسال روی موتور به یکدیگر چسبیده بودند و میرفتند بازهم نگاه خیره بهشان برچسب خورد_دیوار چین بینشان بود.

شبی روی تخت نشسته بودیم و بساط قلیان و چای و بلال و غیبت و خرافات و زنانگی مرد ستیز پهن بود.بغل دستی ام به اصرار گفت بکش و گفتم نه.در دل به هیبت این دودکش خاله زنک که سرش را با تنباکو و تنش را با اب پر میکردند خندیدم.هرجا که مینشستند، نقل مجلس این شلنگ دراز بی پایان بود.در هر جمعی.با هر کسی.

ناراحت شدم. سیگار فقط تلخ است.اما انک دست هر کسی نیست.

به نقل از کوچه هفت پیچ:اما بلاخره همین کتابهای تاریخ بودند که ازو یاد کردند به عنوان مردی که دیوار چین را ساخته بود.و او باز به عنوان کسی که مادر خود را تبعید کرده بود! به دستور او هرکس کتابی مخفی کرده بود اورا با اهن گداخته میکردند، و محکوم بود تا اخرین روز حیات خویش در پای دیوار غول اسا کار کند.

جمله تکراری امروز:meybe think this somthing wrong
جمله خردمندانه امروز:اینطوری حرف نزن،فردا دخترتم پشت سرت همینطوری میگه.
جمله امیدوارانه امروز: به نظر من فوق العاده بود.
جمله قشنگ امروز:چشمان تو مزارع کوباست،که به تناوب در ان تنباکو و نیشکر و قهوه میکارند.
جمله اخر امروز:مصالح کلی عالم تعلق به رای و رویت ایشان دارد (:


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#5
با اندکی تاخیر، این پست باید دیشب گذاشته میشد که خب نشد،حتمن امشب پست امروز رو قرار خواهم داد.
این چیزی که میخونید مخلوطی از حرف های پشت تلفنی من و دوستم هست.و مثل قبلی ها سفر نامه نیست.بیشتر یه جور سفرنامه روزهای گذشته و نگذشته بچگی هست.
گلدان نبودیم که با افتاب خشکمان بزند یا با اب شاد شویم.بلا نسبت انسان بودیم،هرچند هر دو گلی.هرچند کلید اسرار طور،ساخته دست.و هرچند هردو شکسته.ولی ما انسان بودیم.پشت حیاط مدرسه نشسته بودیم و من جمعیتی را دور خود گرد کرده بودم و سخن میراندم .کسی در جمع بود که با سالها دوستی،نمیتوانست پل بزند و نخ صحبت را از کلافش دراورد.سکوت سیکینیفی بود که به روی هم میگرفتیم تا خدای نکرده با زبانمان دیگری را مراعت نکنیم.روزی را که بتوانم با او راه بیایم نارسیدنی بود!ناممکن و دور و ابدا و به هیچ وجهه.سنگ هایی را که مردم قلبم به کعبه مغزم میزدند را پرت میکردم روی ادم های شنونده ام.که نر ها مثل لواشکند.ادمیزاد کی توانسته است با خوردن یک غذا زندگی کند،یا اصلا زندگی کند اما به چلو کباب هم فکر نکند؟تازه چلو کباب،با نان سنگک و نوشابه؟مگر داریم.دعوایی بود بین منطق سر خم کرده دربرابر طغیان افکار 15 سالگی. جایی که مصمم بودم وصله ایی در این دنیا ندارم و در بی تخته ی زمانم،به قول گوگوش در یکی از فیلم هایش،غریب اشنایی چراغمان را روشن کرد.سالها گذشت و شبی امد به اسم نه سپتامبر.عجیب این ماه خارجیِ بلاد کفری همان شهریوری بود که 31امِ 96اش ترانز برق ترکیده و چراغ که هیچ،مارا نیز خشک کرده بود.نه سپتامبرِ مصادف شده با نه عاشورا.امیخته با کوپن دوستی های "دارم میرم دسته" ایی.تکرار مکررات تماس با سوهان روح،ان دوست ناممکن،که حال مونس جان شده بود.که فلانی! امسال محرمِ حرامِ گناه جار زده بودیم و روسیاه،محرمِ معصیت های نصفه و نیمه و بی سرانجام شد!و کمانمان که کشیده شد و عشق را هدف گرفت،گفت همگی مان مست بودیم.که مردگان ان سال بهترین زندگان بودند.آری.که چقدر زیادند دور ما کسانی که عاشق اند و زندگی دارند.زندگیشان مالامال از خوشبختی است اما گچ نشده است روی سوراخ سمبه های گذشته.و چقدر زیادند دل هایی که چشمشان میل کشیده شده است و کورِ حسرتِ بر دل نشسته شده اند.و تا قیامت یادمان خواهد ماند ادم هارا.هرچند پلکی به روی همِ حقیقیمان نزده باشیم و ندیده باشیم و نشاید که ببینیم.خدا راهم ندیده دست به یقه شدیم،ادمیزاد که سهل اندر سهل است.
پایان این نوشتارم و نمیدانم که ایا انسان بودیم؟.درست است متوقعیم که گلدان نیستیم،اما گلدان یک سرو گردن از ما بالا تر است انگار.لااقل اگر سوسن و سنبل و پروانه گرد گل ندارد،کاکتوس دارد.
عجیب است که اسفند 95 فکرش را هم نمیکردم شهریور 98 یک سری حرف هارا بگویم،فکرش را نمیکردم 18 امین روز ماهی برسد که اینگونه به مثابه پرچم ایران،بگذاردمان روی چوب خشک! هرچند مشرقی هستم و خاور میانه ایی و ایرانی و خوزستانی،ولی باز هم فکرش را نمیکردم.

کوچه هفت پیچ:اینقدر زندگی پیچیده شده است که باید با تلوزیون هم صیغه محرمیت جاری کنیم.
جمله تکراری امروز:ایشالا موفق باشی
جمله خردمندانه امروز:هیچکس نمیدونه فردا چی میشه ریحانه.زندگی اینه.
جمله امیدوارانه امروز:این نیز میگذرد!
جمله قشنگ امروز:چشمان تو مزارع کوباست که به تناوب در انتنباکو و نیشکر و قهوه میکارند.
جمله اخر امروز:حق دارید، ولی سقوطتان در خودتان باشد بهتر است.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#6
امروز مصادف شده است با دهم محرم.روز عاشورا.پارسال خیال اینکه سال دگر بهتر شدم را در سر میپروراندم.اینکه ریحانه الطیبه ی داستان ام و سوپر هیروی جا مانده از وطن.73امین نفر گمشده در صحرا در انتظار اینکه نعل اسبش را تعویض کنند تا بتازد به دنبال بوی پیراهن یوسف.اخرین مدلِ بنات النبی.
خداروشکر،انقدر ها هم که فکر میکردم اصول زیست شناسی را دیس لایک نکردم(حال منظور صرفا دیسلایک کردن نیست، یعنی میگویید انگشت نشان دادن مد نظر است؟.نظر شما روی چشم جا دارد) و چهارچوب انسانیت را حفظ کردم.درست است که مد شده خر در پوستین ادمیزاد باشیم و باشند،اما چراغ راهنمایی هنوز تک رگ قرمز خودش را دور کارهای بد کشیده.القصه که نسبت به پارسالش،کمتر الوده شدیم این سال 97_98ای.
ولی چیزی که میفکریدم "خود "بیش از حد" بود انچه میپنداشتیم"ِ حافظ بود.
مجلس بودیم.وقتی چیزی عربی خوانده میشود،صفای دیگر دارد.نه که فارسی فاز نمیدهد و ملکوتی نمیکند ها!نه.فقط عربی خواندن ملایه هارا بیشتر دوست دارم.مقتل را باید عربی خواند.سینه را باید عربی زد.درد دل زینب را عربی باید گوشید.یک جور امیختگی به فضایی که هزار سال نه،از ساعت دوازده ظهر امروز که "تیحت الحسین" میخوانندش 5ساعت میگذرد، یک جور همبستگی و در داغ دل شریک بودنِ نزدیک است.مجلس بودیم.تمام که شد دویدیم سمت در تا اسین سیر باستانی خانه به خانه روی را تکمیل کنیم.آن خانه متوسط بود.ولی انقدر شلوغ انقدر شلوغ و انقدر شلوغ،که دم در به زورِ فشار جا شدم.شیر مادر از زیر ناخن هایت بیرون میزد.در را بستم و رو کردم به بچه های چشم سفید که به ولله اگر از اینجا رد شدید! گوشتان را میبرم.معتقدم وقتی محرم می اید،امام حسین جلوی در هر بنده ای رزقی میگذارد تا بطلبدش و در مجالسش راهش دهد.سالهاست جای من دم در است.و اگر ده سال هم بگذرد،تا زمانی که جان به جان افرین تسلیم کنیم و ریق رحمت را سر بکشیم،همان زن هایی را خواهم دید که هر سال دسته دسته میبینم.دخترانشان بزرگتر میشوند.پیرزن هاییشان خمیده تر و پسرهایشان شر تر.آخ که چقدر خانه اقای رحیمی،جایی که کاروانسرای پدربزرگم اینا بود را دوست دارم.همسایه هایشان را نیز هم.
مجلس تمام شد.متفرق شدیم.سال دیگر همدیگر را میبینیم.بنا کردیم به گذر از هیئت.تنبانمان را برداشتیم و رفتیم.اگر روزی گذرتان به ابادان خورد،ان هم در ماه محرم،اول بروید تندیس،بعد پارک پرندگان و بعد حسینیه بوشهری ها.به ترتیب از ساعت نه تا دوازده شب و سه تا پنج صبح میزنند و نوحه میخوانند.سانس اول را که معمولا نمیرویم.سانس اخر را نیز هم.همان وسطی کفاف پنبه کردن ثواب هایم را داد.از بس که این کله لاکردار عین رادار چرخید.که"جرعه ایی درکشد و دفع خماری بکند".
خلاصه که عاشورای دی شب،شور و تلخ و غصه دار بود.جنس غم حسین فرق میکند.حالا هرکس که میخواهد بیاید و بگوید برای اینکه 1400 سال پیش مرده گریه میکنی؟برای اینکه مظلوم بوده گریه میکنی و فلان و بیسار.حتی اگر این نفس اماره بی صاحب هم هی ونگ بزند که برای چه گریه میکنی.برای اینکه رفته خودش را به کشتن داده؟تو حتی نمیدانی چرا خدا چشمه ابی جاری نکرد!تو حتی نمیدانی چرا دهان زمین را باز نکرد تا همه را ببلعد.مگر انها نبودن که عالم برایشان ساخته شده بود؟پس اینگونه بی رحم است این خدای محمد و علی؟
حتی اگر این حرف هارا بزند،نمیفهمد که جنس غم حسین فرق میکند.از خدا پنهان نیست،از شما چه پنهان،این جنگ تا الان ادامه دارد و تا اخر عمرم ادامه خواهد داشت.چون جنس غم حسین فرق میکند.چون وقتی گریه میکنی و حاجتت اربعین است، این حسین است که مرهم قلب توست.نه ان نفس اماره ناجوان مرد از پشت سر خنجر زن.
کوچه گفت پیچ:فعلا چیزی ندارم ک بنویسم.
جمله تکراری امروز: بلند شو ریحانه!مجلس تمام شد!
جمله خردمندانه امروز:این چایی را به اسب بی نوا دادن تفش کرد بیرون! 😐
جمله امیدوارانه امروز:سال دیگه میبینمت.
جمله قشنگ امروز:اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
جمله اخر امروز:انا الله و انا الیه راجعون.
1پی نوشت: کاشکی یک روزی عربی حرف بزنم،کاش یاد بگیرم.فهمیدنش کافی نیست.
2پی نوشت: دنیا کوچک است.همدیگر را دوست داشته باشیم.بعد از 6 سال دیدن ادم های قدیمی،نشناندهنده گردالی بودنش است.اگر گرد است،پس ایا!میشود!که دید!ان که را!دیشب!دید؟!الغوث الغوث خلصنا من الدمیزاد یا رب.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#7
بالای پشت بام خانه ای با پلاک 21 درکوچه جنت دو نشسته بودیم و نگاه میکردیم.ماه مارا و ما ستاره هارا.موسیقی در فضا جریان داشت.صدای بال زدن کفتر ها می امد و شب انگار تا بی نهایت دویده بود و سیاهی به جا گذاشته بود.پیمان بستیم تا ابد باشیم و بی هم بودنمان در چشم دیگران، زندگی کردن نباشد.اگر زمنی خواستیم برویم بی خبر، کبوتر بفرستیم،تلگراف بزنیم،بزنگیم یا هرچه هست، نفر سومی از این رفتن با خبر نشود.
بالای پشت بام خانه ایی با پلاک 16 در کوچه بهمن 22 نشسته بودیم و میخواندیم.ما ابی را و ابی هزار و یک شب را.اشکی ریخت و گفت اگر پدرم ساز جدایی کوک کرد،من خواهم ماند.بقیه زیادند، اما مرهم درد کس دیگریست. گریه کردم و گفتم اگر رفتی، خداحافظ یاور همیشه مومن.اما من هستم.تا اخر. و اگر نفر دومی بفهمد که کجایم، ان تویی. او گفت باهم میرویم. و به جاده قسم که من کفش هایم را نگاه کردم.
بالای پشت بام خانه ایی با پلاک 4 واحد یک در کوچه امیراباد نشسته بودیم.و میخوردیم.ما چیپس را و بی وفایی مارا.دراز کشیده بودم روی زمین خاکی و به چراغ هایی که هاله شان دایره چشمم را میگرفت خیره میشدم.به دور دست ها نگاه میکرد؟ نمیدانم.به یاد دوستم افتادم.خواستم بگویم،نگفتم.چیزی گفت.خواستم ساکت باشم،خندیدم.شنگول بودم؟نمیدانم.رفت پائین و رفتم.خانه بوی ساغر هستی هایده گرفته بود.کاری کرد و خندیدم.کاری کردم و خندید.بچه خواب بود و نمیتوانستم جیغ بکشم.بچه خواب بود و نمیتوانست آرام بنشیند.دلم راضی نبودو من بیخیال دلم.غرورم راضی نبود و من بیخیال غرورم.آن صدای همیشه قوی ته ذهنم که "بی افسار باش و رها" اعصابش خراب بود و من بیخیال صدا.خیالم میدانست شب سیه سپید نیست و من بیخیالش.صبح که شد، افتاب دلِ اهلِ ما دو، خیس خورده و خاموش شده بود.
شاید تا اخر عمرم یادم نرود که هفته های بعد از ان شب چه گذشت.فقط می افسوسم از بهر انکه کاش از شیراز تا بغداد اسم خودش را روی زبان نندازد.
یادم نمیرود نه از برای ان که متعهد شدم به عشق و علاقه دو طرفه مان. نه به خاطر ان روزی که در شرجی،سوار موتور تا بازار دزدا دنبال هات چاکلت میگشتیم.نه به خاطر ان شبی که با ترس و لرز در کوچه بن بستِ برق،که پاتوقمان شده بود، اولین نخ سیگار اشتراکیمان را کشیدیم.نه به خاطر بلبل عمویش نه فیلم های خاک برسری ربات تلگرام نه ریک اند مورتی و نه عماد شکوهی که در اینستاگرام مثل خر دنبالش میکردیم.به خاطر آن مشروبی که قرار بود یه روز باهم بخوریم و ابلیمو و اب غوره ایی که در فریزر میگذاشتیم یخ بزند و با نمک بزنیم هم نیست. آنقدر "به خاطر فلان چیز نیست" دارم که در این مقال نمیگنجد.
فقط به خاطر این است که او هم شبیه من بود.و من گفتم میروم دانشگاه و دیگر نمیبینمش.اما چه فایده.یکی مثل او همیشه با من است.
کوچه هفت پیچ: فعلا چیزی ندارم که بنویسم.
داریوش:وقتی شب شب سفر بود تو کوچه های وحشت وقتی همسایه کسی بودن واسه بردنم به ظلمت وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود،تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی برام از روشنی گفتی پرده شبو دریدی.
جمله تکراری امروز: اقا کرایه همون هزاره دیگه؟
جمله خردمندانه امروز: خوبی همیشه یک طرفس(دارک هارت،سیاه قلب،بهزاد قدیمی)
جمله امیدوارانه امروز: با اینکه سخت گذشت ولی من همونطور که خواستم زندگی کردم.
جمله قشنگ امروز: چشمانت مزارع کوباست که در ان به تناوب قهوه و نی شکر و تنباکو میکارند.
جمله اخر امروز: دیده!شد!انکه!ان!شب!دیدیم!پس ایا!میشود!باز!هم!دید!انکه را!زرد!پوشیده بود!؟الغوث الغوث خلصنا من الدمیزاد یا رب!

روشن سازی: روی متن با یک مونث است.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#8
چیزی که میخواهم بگویم،چندین نصیحت و خمیازه نا مرتبط دوستانه که نه، رهگذرانه است.
1)در جاهایی که میدانید فضای راحتی دارید،ولی با جو موجود حال نمیکنید، به چیزطورانه ترین تریقه موجود چیزطور شوید و همه را به بال راست مرغ بگیرید.بگذارید فکر کنند شما دیوانه اید.
2) اگر احیانا زمانی از کسی خوشتان امد، یک درصد این دید که این رابطه تمام خواهد شد را ته بصل النخاعتان بگذارید تا مارا در چیزناله هاتان کمتر، خفه کنید.
3) ادم های زندگی شما ره گذرند، همه شمان نسیم اند و می روند.میل ابدی به هیچکس نداشته باشید.وگرنه تا ابد درگیر کسانی هستنید که خودشان برای خوشان نمیمانند،چه برسد به شما.
4) خوبی یک طرفه است. توقع جبران مزخرف ترین و چیز ترین چیزی است که شما میتوانید از طرف مقابل داشته باشید.اگر برحسب اتفاق یکی برایتان جبران کرد،پر رو نشوید.
5) اگر روزی متوجه شدید که گوشه لباستان مثلا دوخت شانه سمت راست مانتوی کرمی تان کمی جراوجر شده است، اصلا به روی خودتان نیاورید.اگر کسی گفت اطمینان بدهید که مدل است.بوده اند کسانی که مثل خر مشروب خورده بودند اما دوس دخترشان را مجاب کرده بودند که بوی کلم میدهند.
6) در لحظه زندگی کنید.اگر فکر دیروز و فردا باشید، فردای خواهد امد که دیروزش،در فکر پریروزتان بودید.انوقت چیز پیچ شده و نمیتوانید جمله مرا به خوبی درک کنید.
7) جن و تمام چیزهای که اعتقاد ندارید،وجود دارند.معتقد نبودن شما به هیچ اما و احشای انها به حساب نمی اید.وقتی چیزی هست، هست.چه شما بخواهید و چه نخواهید.به نظر من ادم های باهوش کسانی هستند که به خود دقیقه ایی فرصت تامل در وجود ان چیزهایی که سخت است قبول کنی هستند،را میدهند.
8) بگذارید بقیه خودشان بفهمند که شما موفقید.و مسیرتان را پیدا کرده اید.مهلت بدهید.میفهمند.
9) اگر در دوره های 13 تا 17 بودید و لحظات سخت بلوغ و فشار و هیجانات رام نشده و استقلال غبض شده را سپری میکردید و از قضا کسی گفت "این نیز میگذرد" با چنان کشیده اب داری از او پذیرایی کنید که تا به حال نوش جان نکرده.ولی بدانید که درست میگوید.این نیز میگذرد.بعضی چیزها هنر گام زمان است.
10) اگر جو گیر شدید و ساعت دوازده شب تصمیم بر پیام دادن به کسی که نباید،را گرفتید،پیام بدهید.کار غلطیست ولی پیام بدهید.
11) به بود و نبود خدا شک کنید.اما دیگر مثل این چیزخل ها نیایید بگویید اصلا به خدا چه نیازی داریم.
12) سریال ریک اند مورتی را ببینید.از ریک سانچز تا میتوانید پیکسل جمع کنید.باعث میشود بفهمید علم خوب است.زندگی خوب است.مسیر و حقیقت و رسالت خوب است.ولی همه اش به پشم بزغاله.
13) وبلاگ بنویسید.بعد ها برگردید و بخوانید که چه ادم چیزی بودید.همچنین واقعا سیر پیشرفت خودتان را میتوانید ببینید.
14) معتقد باشید.به بی اعتقادی به خدا به دین به کفش الستار زردتان.فرقی ندارد.فقط معتقد باشید.
15) اگر کفتر بازید، خاهشا و لطفا! واکسن بزنید این حیوانات خدارا.نیم کاسل میگیرند.
16) برای هر کاری دلیلی داشته باشید.بی دلیل کار نکنید.دنیا هندسه است.
17) کرایه یه نفر را گاها حساب کنید.منجر به دوستی،دوست داشتن،دوست ماندن و ردو بدل کردن احساسات خوب میشود.
18) اگر به همجنس خود علاقه تستسترونی دارید،غلط میکنید اسم خودتان را همجنسگرا بگذارید.
19) انتخاب گر روابط زندگی خود باشید.بخواهید که در فلان جمع و با فلان کس باشید.حتی اگر تحمیل شد، سعی کنید از بودن لذت ببرید.لذت به معنای شاد بودن نیست در این جمله.به معنای لذت یادگیری لذت تعمق در تفکرات ان شخص و لذت صحبت کردن با ادمی که باهاش حال نمیکنید است.
20) تیپ خودتان را بزنید.گور بابای همه چیز.خودتان راحت باشید.خودتان.ولی خاهشن لخت و عصیانی و بی بندو بار و لباس چاکیده نباشید دیگر.
21) دوستانتان جلوه هایی از خودتان در کالبد های دیگرند.المومن المرا المومن.
22) ادمیزاد زاده شدید.کمتر از خر از دنیا نروید.نفهم به دنیا امدید.نفهم از دنیا نروید.
23) به یاد داشتن تولد دیگران معجره میکند.یادتان نرود.
و کلام اخر از دکتر الهی قمشه ایی:
حکایت نویس نباشید.طوری باشید که حکایتتان را بنویسند.حسین حکایت عالم را نوشت.
جمله تکراری امروز: اخه مرد حسابی با خودت چی فکر کردی؟
جمله خردمندانه امروز:نداریم.
جمله امیدوارانه امروز:نداریم
جمله قشنگ امروز: چشمان تو مزارع کوباست که در ان به تناوب قهوه و تنباکو و نیشکر میکارند.
جمله اخر امروز: الغوث الغوث من الدمیزاد.


   
پاسخنقل‌قول
Luki
 Luki
(@luki)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 26
 

_MIS_REIHANE;41603:
کوچه شماره#8
چیزی که میخواهم بگویم،چندین نصیحت و خمیازه نا مرتبط دوستانه که نه، رهگذرانه است.
1)در جاهایی که میدانید فضای راحتی دارید،ولی با جو موجود حال نمیکنید، به چیزطورانه ترین تریقه موجود چیزطور شوید و همه را به بال راست مرغ بگیرید.بگذارید فکر کنند شما دیوانه اید.
2) اگر احیانا زمانی از کسی خوشتان امد، یک درصد این دید که این رابطه تمام خواهد شد را ته بصل النخاعتان بگذارید تا مارا در چیزناله هاتان کمتر، خفه کنید.
3) ادم های زندگی شما ره گذرند، همه شمان نسیم اند و می روند.میل ابدی به هیچکس نداشته باشید.وگرنه تا ابد درگیر کسانی هستنید که خودشان برای خوشان نمیمانند،چه برسد به شما.
4) خوبی یک طرفه است. توقع جبران مزخرف ترین و چیز ترین چیزی است که شما میتوانید از طرف مقابل داشته باشید.اگر برحسب اتفاق یکی برایتان جبران کرد،پر رو نشوید.
5) اگر روزی متوجه شدید که گوشه لباستان مثلا دوخت شانه سمت راست مانتوی کرمی تان کمی جراوجر شده است، اصلا به روی خودتان نیاورید.اگر کسی گفت اطمینان بدهید که مدل است.بوده اند کسانی که مثل خر مشروب خورده بودند اما دوس دخترشان را مجاب کرده بودند که بوی کلم میدهند.
6) در لحظه زندگی کنید.اگر فکر دیروز و فردا باشید، فردای خواهد امد که دیروزش،در فکر پریروزتان بودید.انوقت چیز پیچ شده و نمیتوانید جمله مرا به خوبی درک کنید.
7) جن و تمام چیزهای که اعتقاد ندارید،وجود دارند.معتقد نبودن شما به هیچ اما و احشای انها به حساب نمی اید.وقتی چیزی هست، هست.چه شما بخواهید و چه نخواهید.به نظر من ادم های باهوش کسانی هستند که به خود دقیقه ایی فرصت تامل در وجود ان چیزهایی که سخت است قبول کنی هستند،را میدهند.
8) بگذارید بقیه خودشان بفهمند که شما موفقید.و مسیرتان را پیدا کرده اید.مهلت بدهید.میفهمند.
9) اگر در دوره های 13 تا 17 بودید و لحظات سخت بلوغ و فشار و هیجانات رام نشده و استقلال غبض شده را سپری میکردید و از قضا کسی گفت "این نیز میگذرد" با چنان کشیده اب داری از او پذیرایی کنید که تا به حال نوش جان نکرده.ولی بدانید که درست میگوید.این نیز میگذرد.بعضی چیزها هنر گام زمان است.
10) اگر جو گیر شدید و ساعت دوازده شب تصمیم بر پیام دادن به کسی که نباید،را گرفتید،پیام بدهید.کار غلطیست ولی پیام بدهید.
11) به بود و نبود خدا شک کنید.اما دیگر مثل این چیزخل ها نیایید بگویید اصلا به خدا چه نیازی داریم.
12) سریال ریک اند مورتی را ببینید.از ریک سانچز تا میتوانید پیکسل جمع کنید.باعث میشود بفهمید علم خوب است.زندگی خوب است.مسیر و حقیقت و رسالت خوب است.ولی همه اش به پشم بزغاله.
13) وبلاگ بنویسید.بعد ها برگردید و بخوانید که چه ادم چیزی بودید.همچنین واقعا سیر پیشرفت خودتان را میتوانید ببینید.
14) معتقد باشید.به بی اعتقادی به خدا به دین به کفش الستار زردتان.فرقی ندارد.فقط معتقد باشید.
15) اگر کفتر بازید، خاهشا و لطفا! واکسن بزنید این حیوانات خدارا.نیم کاسل میگیرند.
16) برای هر کاری دلیلی داشته باشید.بی دلیل کار نکنید.دنیا هندسه است.
17) کرایه یه نفر را گاها حساب کنید.منجر به دوستی،دوست داشتن،دوست ماندن و ردو بدل کردن احساسات خوب میشود.
18) اگر به همجنس خود علاقه تستسترونی دارید،غلط میکنید اسم خودتان را همجنسگرا بگذارید.
19) انتخاب گر روابط زندگی خود باشید.بخواهید که در فلان جمع و با فلان کس باشید.حتی اگر تحمیل شد، سعی کنید از بودن لذت ببرید.لذت به معنای شاد بودن نیست در این جمله.به معنای لذت یادگیری لذت تعمق در تفکرات ان شخص و لذت صحبت کردن با ادمی که باهاش حال نمیکنید است.
20) تیپ خودتان را بزنید.گور بابای همه چیز.خودتان راحت باشید.خودتان.ولی خاهشن لخت و عصیانی و بی بندو بار و لباس چاکیده نباشید دیگر.
21) دوستانتان جلوه هایی از خودتان در کالبد های دیگرند.المومن المرا المومن.
22) ادمیزاد زاده شدید.کمتر از خر از دنیا نروید.نفهم به دنیا امدید.نفهم از دنیا نروید.
23) به یاد داشتن تولد دیگران معجره میکند.یادتان نرود.
و کلام اخر از دکتر الهی قمشه ایی:
حکایت نویس نباشید.طوری باشید که حکایتتان را بنویسند.حسین حکایت عالم را نوشت.
جمله تکراری امروز: اخه مرد حسابی با خودت چی فکر کردی؟
جمله خردمندانه امروز:نداریم.
جمله امیدوارانه امروز:نداریم
جمله قشنگ امروز: چشمان تو مزارع کوباست که در ان به تناوب قهوه و تنباکو و نیشکر میکارند.
جمله اخر امروز: الغوث الغوث من الدمیزاد.

ادمیزاد زاده شده اید،کمتر از خر از دنیا نروید:41: اینو باید با طلا بنویسی اصلا:77: :)))))


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 270
 

_MIS_REIHANE;41603:
کوچه شماره#8
چیزی که میخواهم بگویم،چندین نصیحت و خمیازه نا مرتبط دوستانه که نه، رهگذرانه است.
1)در جاهایی که میدانید فضای راحتی دارید،ولی با جو موجود حال نمیکنید، به چیزطورانه ترین تریقه موجود چیزطور شوید و همه را به بال راست مرغ بگیرید.بگذارید فکر کنند شما دیوانه اید.
2) اگر احیانا زمانی از کسی خوشتان امد، یک درصد این دید که این رابطه تمام خواهد شد را ته بصل النخاعتان بگذارید تا مارا در چیزناله هاتان کمتر، خفه کنید.
3) ادم های زندگی شما ره گذرند، همه شمان نسیم اند و می روند.میل ابدی به هیچکس نداشته باشید.وگرنه تا ابد درگیر کسانی هستنید که خودشان برای خوشان نمیمانند،چه برسد به شما.
4) خوبی یک طرفه است. توقع جبران مزخرف ترین و چیز ترین چیزی است که شما میتوانید از طرف مقابل داشته باشید.اگر برحسب اتفاق یکی برایتان جبران کرد،پر رو نشوید.
5) اگر روزی متوجه شدید که گوشه لباستان مثلا دوخت شانه سمت راست مانتوی کرمی تان کمی جراوجر شده است، اصلا به روی خودتان نیاورید.اگر کسی گفت اطمینان بدهید که مدل است.بوده اند کسانی که مثل خر مشروب خورده بودند اما دوس دخترشان را مجاب کرده بودند که بوی کلم میدهند.
6) در لحظه زندگی کنید.اگر فکر دیروز و فردا باشید، فردای خواهد امد که دیروزش،در فکر پریروزتان بودید.انوقت چیز پیچ شده و نمیتوانید جمله مرا به خوبی درک کنید.
7) جن و تمام چیزهای که اعتقاد ندارید،وجود دارند.معتقد نبودن شما به هیچ اما و احشای انها به حساب نمی اید.وقتی چیزی هست، هست.چه شما بخواهید و چه نخواهید.به نظر من ادم های باهوش کسانی هستند که به خود دقیقه ایی فرصت تامل در وجود ان چیزهایی که سخت است قبول کنی هستند،را میدهند.
8) بگذارید بقیه خودشان بفهمند که شما موفقید.و مسیرتان را پیدا کرده اید.مهلت بدهید.میفهمند.
9) اگر در دوره های 13 تا 17 بودید و لحظات سخت بلوغ و فشار و هیجانات رام نشده و استقلال غبض شده را سپری میکردید و از قضا کسی گفت "این نیز میگذرد" با چنان کشیده اب داری از او پذیرایی کنید که تا به حال نوش جان نکرده.ولی بدانید که درست میگوید.این نیز میگذرد.بعضی چیزها هنر گام زمان است.
10) اگر جو گیر شدید و ساعت دوازده شب تصمیم بر پیام دادن به کسی که نباید،را گرفتید،پیام بدهید.کار غلطیست ولی پیام بدهید.
11) به بود و نبود خدا شک کنید.اما دیگر مثل این چیزخل ها نیایید بگویید اصلا به خدا چه نیازی داریم.
12) سریال ریک اند مورتی را ببینید.از ریک سانچز تا میتوانید پیکسل جمع کنید.باعث میشود بفهمید علم خوب است.زندگی خوب است.مسیر و حقیقت و رسالت خوب است.ولی همه اش به پشم بزغاله.
13) وبلاگ بنویسید.بعد ها برگردید و بخوانید که چه ادم چیزی بودید.همچنین واقعا سیر پیشرفت خودتان را میتوانید ببینید.
14) معتقد باشید.به بی اعتقادی به خدا به دین به کفش الستار زردتان.فرقی ندارد.فقط معتقد باشید.
15) اگر کفتر بازید، خاهشا و لطفا! واکسن بزنید این حیوانات خدارا.نیم کاسل میگیرند.
16) برای هر کاری دلیلی داشته باشید.بی دلیل کار نکنید.دنیا هندسه است.
17) کرایه یه نفر را گاها حساب کنید.منجر به دوستی،دوست داشتن،دوست ماندن و ردو بدل کردن احساسات خوب میشود.
18) اگر به همجنس خود علاقه تستسترونی دارید،غلط میکنید اسم خودتان را همجنسگرا بگذارید.
19) انتخاب گر روابط زندگی خود باشید.بخواهید که در فلان جمع و با فلان کس باشید.حتی اگر تحمیل شد، سعی کنید از بودن لذت ببرید.لذت به معنای شاد بودن نیست در این جمله.به معنای لذت یادگیری لذت تعمق در تفکرات ان شخص و لذت صحبت کردن با ادمی که باهاش حال نمیکنید است.
20) تیپ خودتان را بزنید.گور بابای همه چیز.خودتان راحت باشید.خودتان.ولی خاهشن لخت و عصیانی و بی بندو بار و لباس چاکیده نباشید دیگر.
21) دوستانتان جلوه هایی از خودتان در کالبد های دیگرند.المومن المرا المومن.
22) ادمیزاد زاده شدید.کمتر از خر از دنیا نروید.نفهم به دنیا امدید.نفهم از دنیا نروید.
23) به یاد داشتن تولد دیگران معجره میکند.یادتان نرود.
و کلام اخر از دکتر الهی قمشه ایی:
حکایت نویس نباشید.طوری باشید که حکایتتان را بنویسند.حسین حکایت عالم را نوشت.
جمله تکراری امروز: اخه مرد حسابی با خودت چی فکر کردی؟
جمله خردمندانه امروز:نداریم.
جمله امیدوارانه امروز:نداریم
جمله قشنگ امروز: چشمان تو مزارع کوباست که در ان به تناوب قهوه و تنباکو و نیشکر میکارند.
جمله اخر امروز: الغوث الغوث من الدمیزاد.

تشکرات مخصوصات
بسیار شاخ بودند و حتما به کار گرفته خواهند شد به حول و قوه الهی انشائلاه....


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#9
اول نوشت: لوکی و z عزیز که کوچه هشتم رو خوندین، از وقتی که گذاشتین ممنونم!(: امیدوارم تجربیاتم(اُف:دی) بتون کمک کرده باشه.
دیشب کنار همان کافه همیشگی ایستاده بودیم و برگ های درخت را میکندیم و ریز ریز روی زمین میریختیم.یک سکوت خوشایند بین کلاممان بود.کسانی که رد میشدند، نور تیر چراغ برق فانتزی تی تیش مامانی را میدیند و ما افتاب گرم پشت حیاط مدرسه.بقیه دو دختر نوجوان با لباس های گل منگلی میدیدند و ما در چشم هم، دو ادم با لباس جنس چِتری مدرسه، دندان های بیرون زده ی خندان و موهای وز و مقنعه های کج. همه فکر میکرند ما داریم مثل ادم های متشخصِ با کلاس گپ میزنیم و من و او، هیجان حرف زدنمان مربوط به بشکه خالی اب معدنی روی هیکلمان بود.
سپیده باورت میشه؟
نه.معلومه که باورم نمیشه. فکر میکردم دیگه رفتی.
منم همینطور.فکر میکردم دیگه رفتم.الانم داریم میریم.نمیریم؟
چرا.الانم داریم میریم.
کاشکی صلاح باشه.
کاشکی مصلحت باشه.
قلبم داشت تند تند میزد که سایت سنجش را باز کردم.اصلا این کنکور چه کرده بود.صحفه را که باز کردم از تعجب خشکم زد.ته تهش اطمینان صد در صد به خواجه نصیر داشتم.صد در صد.یعنی اینقدر این نظام 6 3 3 ملت را به فیزیک علاقه مند کرده بود که جای ما نشد؟مگر میشود.لااقل خارزمی را باید...
دیشب دعا کرده بودم هرچه مصلحت است.چند وقت بود دعا کرده بودم هرچه مصلحت است.اصلا این مصلحت، بد جور به جانم افتاده بود.
- بله؟
سپیده.شیراز؟
اره.همونجا شد.
منم همینطور.
راس میگی؟!باورم نمیشه!
منم همینطور.
خوشالم.
منم همینطور (:
+++
خلاصه که شیرازیا مهربون باشین(((: ما داریم میایم. لحجه بگیرم یا زوده؟ :دی
جمله خوب امروز: اون فلکه گازو رو میبینی؟ بیا تو.


   
Luki reacted
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 270
 

مبارک باشه. شیرازم خوب جاییه .دو سال دیگه منم میام اونجا :دی


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#10
این اهنگ را گوش بدید و بخوانید.بدون اهنگ نخوانید.No path back
چقدر خوب بود این دور همی.این شام اخر.کاش داوینچی را از کمد در می اوردم تا این عشای ربانی را طرح بزند.این بوی بهشتی عطر ویکتوریا سکرت را که حقیقتا مثل رویا مست کننده بود و در اتاق میجنبید.صدای خنده و رنگ رژ لب مشکی روی لباس حریر تازه ام.صدای شکستن شیرین شکلات از روی کیک با شمع های کوچک رنگ رنگی.اصلا باید چشمان داوینچی را میگرفتم و به خدا میگفتم حالتمان را بلند بلند به او بگوید وقتی در حیاط اب بازی میکردیم و مداد شمعی بدهد دستش تا بکشد.وقتی خیس شدیم و قلپ قلپ اب داخل لباسمان میرفت و بیشتر از قبل به تنمام میچسبید.خنکیِ ملایم اب زیر تّــَش افتاب شهریور را فقط داوینچی میتوانست بکشد.اما نامحرم است.باید چشمانش را بگیرم.
چقدر خوب بود این لباس های هم را پوشیدن.این شراکت چند جفت کله روی یک بالشت.چند انگشت با رنگ های مختلف در یک پلاستیک تخمه سیاه لیمویی ترش.چرت زدن وسط فیلم ترسناک سینمایی که ترجمه اش با فیلم هماهنگ نیست خیلی خوب است.چون اعصابت خراب میشود که یارو دارد چیزی میگوید و تو داری ترجمه اخر فیلم را میخوانی در حالی که هنوز یک ساعت و ربع تا پایان فاصله دارد.و هرچه که ور میروی با این تنظیمات.درست نمیشود."بیست دقیقه میخوابم بیدارم کنید" هایت میکشد به ساعت هفت و ربع و دیرت میشود بروی کفش بخری.چقدر این دیر کردن خوب است.
خداحافظی میکنید و دم آژانس بحث که موهایت را پسرانه کنی باز یا بزاری بلند بماند.رنگ مشکی بزنی یا همینطوری که نصفش سبز شده و نصفش خاکستری مانده بیخیالش بشوی.اصلا از کادوس شماره 3 کفش بخرم یا نه؟و بگویند که تا اخری که داری میمیری ما هستیم.
چقدر خوب است این لحظه ها.چقدر خوب است.
پی نوشت:پروندمو گرفتم.معدلم 13 شده:دی هار هار هار.بچه ها اصلا درس نخونید.اصلا.جز برا عشقو حال هیچکاری نکنید.دنیا دو روزه.
جمله قشنگ امروز: چشمان تو مزارع کوباست که در ان به تناوب قهوه و تنباکو و نیشکر میکارند.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#11
یه پنج روزی عقبم!:دی
امروز کل درگیریم،مهم ترین درگیریم یعنی!برای انتخاب کردن کیف بود.چقدر سخته بین این کیف مشکیه که پارچه اییه،مستطیلیه و بندای کولش کوتاست (15تومن پیاده شدم درستش کردم 😐 ) ولی به شدت خوشکله! و اون یکی کیفه که عکس کامیک روشه(استاروارزه) و همش سیاه سفیده و فقط جملات باحالش زرد و نارنجی ان،و هدیه دوستمه دائیش از چین اورده بود برامون و 3 ساله رفیق فابریکمه،یکی رو انتخاب کنم.یعنی واقعا سخت بود.واسه این مشکیه یدونه پیکسل مشکی با عکس یه فضا نورد خریدم که بی هویت نباشه.و برای رفیق فابریکم سه تا ریک سانجز و یدونه هری پاتر.توشم پر از کتاب ونوار کاست و شکلات و کاغذای جورواجوره...
وای خیلی سخته.واقعا سخته.همش حس میکنم دارم تبعیض قائل میشم-_- هی این کیف مشکیه رو نگا میکنم.هی حس میکنم اون یکی کیفه داره چپ چپ نگام میکنه و ناراحت شده.بغلش میکنم میگم ما باهم رفیقیم!کیف مشکیه پشتشو میده و میره.اصلا خیلی لحظات نفس گیریه.با کدومش روز اول برم نمیدونم.یه گریفیندوری باید با معرفت باشه و شجاعت گرفتن بهترن تصمیم رو داشته باشه.
شاید طرح زوج و فرد زدم.یه روز با این یه روز با اون.ولی بازم،نمیدونم.کل ایل و طایفه اللخصوص کل ایل و طایفه با این کیفم که رفیقمه مشکل دارن.ینی وقتی میبیننش جیغشون در میاد.نمیدونم چه هیزم تری بشون فروخته):
پیشنهاد: کتاب قلعه حیوانات را وقتی حالتان خوب است نخوانید.وقتی حالتان بد است بخوانید که حالتان بد تر شود.حال خوبتان را خراب نکنید.کتاب قلعه حیوانات را بخوانید.
پیشنهاد: پیکسل ها نشاندهنده شخصیت و علایق شما هستند.صرفا چون رنگ رنگی هستند نخرید.این چه وضعش است دیگر.پیکسل بخرید و به پیکسل های بقه نگاه کنید تا "همنوعان" خود را بیابید.
پیشنهاد: خواهشا،دوست پسر دوسدختری ازدواج نکنید.شما عاشق نیستید.منگل هستید.ادم باشید.سریع هم بچه دار نشوید.چوب که در کفشتان (برای پیشنهادات دیگر نظر شما محترم است) نکرده اند که.ادمیزاد باشید.این چه وضعش است دیگر.
پایان.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#۱۲
در مسیر هاگوارتز:
مثل همه سال اولی ها رفتم کوچه دیاگون تا بندو بساط دم آخری را بخرم.اولین موجود پیام رسان شخصی خودمو خریدم.اقای سامسونگ آ سی محترم که با بک گراند های گلکسیش دل منو برده.هرچند نزدیک بود نبرد دریای سیاه نغمه آتش و یخ رو شکل بدم و با فروشنده دست به یقه بشم.وقتی دختر لاغر،با پرسینگ زیر لب و تتو های که الحق خوشکل بودن،روبروم ایستاده بود و حرف میزد،فهمیدم چقدر ما مردمان بدی هستیم.این مردمان بد رو یه پیرمردی توی تاکسی داشت میگفت.زمانی که راننده میخواست به جای هزار تومن دو تومن کرایه بگیره.پیرمرد سرفه میکرد و میگفت که چقدر ما ایرانی ها مردمان بدی هستیم که به جای اینکه بسم الله ورد زبانمان باشه کلاه گذاشتن سر بقیه ملکه ذهنمونه.ما فکر میکردیم راننده داره سرمون کلاه میزاره و دختر گوشی فروش فکر میکرد ما داریم.راننده اگر انصاف نداشت اخلاق داشت و دختر اون رو هم نداشت.ما چقدر مردمان بدی هستیم.
ته کوچه دیاگون،رفتم و قلم منحصربفرد خودمو از مغازه لوازم تحریر فروشی خریدم.خودکار آبی بیک.بهترین و روون ترین خودکار در کل جهان.اصلا فابرکستل و بقیه کیلوی چندند؟.دنیا خودکار بیک.با اون سوراخ کوچولوی که ته بدنه خودکار هست.انگار مجرای تنفسیشه.
وسط راه سوار نیمبوس دوهزار ساخت ایران شدیم و سلمونی پیاده و موهارو میزون کردیم و رنگ پرکلاغی زدیم تا در آینده آبی شود.بعدش طی سه روز ریخت و پاش، با همه خدافزی کردم و سوار نیمبوس شدم و آهنگ نون و پنیر و سبزی آبی را پلی، گوشواره جینگیلی جینگیلی گرد را اویزان،جنایت و مکافات داستایوفسکی زیر بغل و چمدان در صندوق راهی هاگوارتز شدم.
+الان بندر امامم.بابام و دوستش رفتن از این تکیه قهوه بگیرن.هوا تقریبا خنکه.برای یک لحظه اومدم تو بغل مامان اینا گریه کنم،ولی یه مرد گریه نمیکنه،بقیه رو آروم میکنه و تو تنهایی غصه میخوره.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#۱۳
خوابگاه گریفیندوریمو فردا با کتابخونه و پوسترای بهروز وثوقی و اشعار حافظ تازین میکنم.تخت من طبقه بالاست.روبروی در شیشه ایی بزرگ که به بالکن واز میشه.پرده اطراف تخت رو نداره.به جاش نزدیک پریز و روبروی کولره و زیرش بخاریه.پرده های بالکن رو بزن کنار و عظمت اسمونو ببین.
بچه ها:| حموم دشوییش خیلیییییییی بزرگ و تمیزه!اشپزخونشم خیلی خوبه.ولی بچه ها:| همش حس میکنم یکی رو کشتن توش.ووی.الانم ساعت ۳ و ۱۵ صبحه و همه خوابن و مدیونید فکر کنید فردا ساعت ۸ صبح کلاس دارم.
به فردا فکر میکنم که قراره همه دخترپسرا بریزن رو هم و من به رویایی ترین شکل ممکن برم کتابخونه مرکزی.واقعا از الان براش یه هیجان خفیفی دارم.
فکر کنم هر نیم ساعت یه بار دارم داد میزنم"کسی بیداره؟" و فقط صدای چشمام میاد که تو تاریکی تا حد از حدقه بیرون زدن نگاه تاریکی میکنه که مبادا جنِ بیاد بخورش.
از الان به ازمایشگاه قشنگ فیزیک فکر میکنم.به زیبایی منحصر به فرد میز پر از وسایل و سرگشتگی بی حدو حصر من که ول کن این عملیات را!حقیقت جهان یخ زد.به شیرینی شکلات تلخِ ۷۵ درصد فیزیک۱.حتی شاید باورتان نشه،به اندیشه اسلامی ساعت سه و نیم بعد از ظهر فردا.اصلا فردا همه چی اش قشنگ است.
فیزیک قشنگوووم.به قول سم اسمیت:baby, you make me crazy
جمله قشنگ امروز: shine bright like diamonds


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 3
اشتراک: