Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

اشعار مورد علاقه

80 ارسال‌
37 کاربران
122 Reactions
14.9 K نمایش‌
ابریشم
(@harir-silk)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 471
شروع کننده موضوع  
سلام!
اینجا تاپیکی برای گذاشتن بخشی یا تمام شعر مورد علاقه تونه. ممکنه از یه شعر کلاسیک و سنتی مثل اشعار حافظ بزارید، یا بخشی از ترانه. فرقی نمی کنه، به طرفدارهای انواع سبک های شعر در این جا خوش آمد گفته میشه.
ترانه های پاپ، رپ، راک، متال و...
شعر های سپید، غزل، قصیده و...
( شعر کودکان:21: نه دیگه لطفا نزارین این نوع رو، چون باجنبه نیستیم بعد مدتی تاپیک به تاپیک مسخره بازی تبدیل میشه.)
همونطور که گفتم، از همه نوع شعری بزارید تا وقتی که از چارچوب قوانین سایت خارج نشید. اگه بخشی از شعر مناسب اصول اخلاقی نبود( یا به عبارتی شیبدار بود) سانسورش کنید. هرکس بخواد بدونه چیه خودش میره چک می کنه.

موفق باشید!


+برای اینکه اسپم وار زیاد نشه تعداد اشعار لطفا حداقل یک هفته بین دو پست فاصله بزارین. ممنون:53:


   
mradmnsh32, wizard girl, zahrachemeli722 and 12 people reacted
نقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 215
 
مادری بود و دختری و پسری
پسرک از می محبت مست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دختر از غصه ی پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
یک شب آهسته با کنایه طبیب
گفت با مادر، این نخواهد رست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ماه دیگر که از سموم خزان
برگها را بود به خاک نشست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه حیات گسست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
پسر این حال را مگر دریافت
بنگر ◄اینجا► چه مایۀ رقّت است
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
صبح فردا دو دست کوچک طفل
برگها را به شاخه ها می بست



   
just draco reacted
پاسخنقل‌قول
amirhh
(@amirhh)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 89
 

الان چند وقته این شعر استاد شهریار من رو درگیر کرده:

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوي تو ليکن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي تو بمان و دگران واي به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجويند کران تا به کران
ميروم تا که به صاحبنظري بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آينه اهل صفا مي شکنند که ز خود بي خبرند اين ز خدا بيخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران
گل اين باغ بجز حسرت و داغم نفزود لاله رويا تو ببخشاي به خونين جگران
ره بيداد گران بخت من آموخت ترا ورنه دانم تو کجا و ره بيداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاين بود عاقبت کار جهان گذران
شهريارا غم آوارگي و دربدري شورها در دلم انگيخته چون نوسفران

   
پاسخنقل‌قول
mradmnsh32
(@mradmnsh32)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 16
 

اینک ز بال هر پرستو
آهنگ سفر به گوش ریزد
اینک که فسرده چهره ی تاک
برگ از سر شاخه ها گریزد
ای رفته ، مرا به درد
مسپار!
ای رفته از این دیار ، برگرد!
تا بخت خود از لبت بنوشم
بگذارم سر به سینه ات مست
چشم از همه چیز تو بپوشم
برگرد ، که رفته ای
زمان هاست!
ای رفته مرا گذشته ها را
از خاطر خویش رانده ای تو؟
بر بازوی من نشان دستی است
کز دست بر آن نشانده ای تو
در شیب و فراز هر
گذرگاه!
در پهنه دیدگان بس زن
بسیار ستاره می دهد نور
هر سو که ستاره ای است پیدا
چون روی تو می درخشد از دور
اما،نه،رخ تو
کهکشان هاست!
در ساحل روح من زمانی است
چشم تو چو فارمانده روشن؛
ای فار چو اختر دم صبح
تابد به سیاهی ره من،
تا مرگ مرا نکنده
از جا!
پاییز ز خواب جسته دیگر
هر برگ رمد به روی هر راه،
انده نشسته بر سر دشت
افسرده ز دوری توام ، آه!
برگرد ز راه رفته،
برگرد!

1-فار:فانوس دریایی

سروده ی میخائیل امینسکو


   
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
 
ابر میبارد و من خیره به نقطه ای نامعلوم , پوسیدنم را به دست زمان میدهم .

ابر می بارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا

ای مرا در سر هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

دیده از بهر تو خونبار شد ، ای مَردمِ چشم
مردمی کن ، مشو از دیده ی خونبار جدا

ابر می بارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا

   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

بروید ای حریفان بکشید یار مارا
به من اورید اخر صنم گریز پارا
به ترانه های شیرین به بهانه های زرین
بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقارا
اگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شمارا
((: هعی! مولانا!


   
hana68722 reacted
پاسخنقل‌قول
bahani
(@bahani)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 327
 

“در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم
یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند”
هوشنگ ابتهاج


   
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1038
 

عشق یعنی

عشق یعنی لحظه ها را گم شدن
در فراق یار سردرگم شدن
عشق یعنی شوق پرواز درون
از جدال زندگی آیی برون
عشق یعنی چشمه آب زلال
یک نگاه دزدکی اما حلال
عشق یعنی غصه ها آتش زدن
قلب دلدار تو بر نامش زدن
عشق یعنی هر نفس در یاد یار
هر نگاهش می رود در یادگار
عشق یعنی شمع و تو پروانه اش
گرد او می چرخی و دیوانه اش
عشق یعنی پیله ات پروانه شد
قلب او با قلب تو همخانه شد
عشق یعنی مست بوی عطر یار
سایه پلکش برایت سایه سار

تالارگفتمان 1

تا سحر یک لحظه پا بر جا نبود نای گفتن در طریق ما نبود
حرف اخر برزبانم رقص داشت واژه اما قدر ان معنا نبود
-------------------------------
تالارگفتمان 2

از غم خبری نبود اگر عشق نبود---دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بر عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟---دل چشم نمیگشود اگر عشق نبود

یک لبخند
یک نگاه
یک حس تمام چیزی بود که از تو میخواستم
درونم غلغله ای بر پاست
قلب می تپد اما نه برای زندگی
برای درد بیشتر
می ایم و میگویم که بی تو هیچم
با تو همه،
بی تو دفتر سفیدم
باتو دیوان شعر
ناله هایم را ببین
بشنو که دلم صدا میکند تو را
دست هایم التماس میکنند تو را
اما توباز میگویی که من دگر ان نیستم و ان دگر مرده
ولی قلب خطا نمی کند من می ایم و تو می روی
بار دیگر من می ایم ، تو پشت میکنی
صدا میکنم تو سکوت
مشت میزنم به این سرنوشت من ان را تغییر خواهم داد
باز تو را از آن خود خواهم ساخت قسم به همان هزار حرف عاشقانه دلم.


   
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 952
 

رحمی بر این زخمی کز فراغ تو بر سینه دارم
ای گل نغمه ی بلبل شد خموش از غم
باز آ بهارم
مولا
آجرک الله
محمود کریمی
#دروغگویی_هستم_که_دوست_دارد_راست_بگوید


   
AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
kianick
(@kianick)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 22
 

آه از این رنج و عذاب،
ریشه کرده در نژاد.
آه از این فریاد مرگ،
دل خراش و جان گداز.
آه از عصیان،
جوش خون،
بر در و دیوار رگ.
خون و خونبارش...
کجاست
آن که باشد سد آن؟
درد و غم،
نفرین،
عذاب،
کو که دارد تاب آن؟
لیک باشد چاره ای،
چاره ها اندر سراست.
در درون و نی برون.
هست در دستانتان.
خود تویی درمان آن،
هی نخواه از دیگران،
ضربه درگیری نبرد
خون بده تا پای جان.
می سرایم این سرود
با شمایم ای خدایان نهفته زیر خاک!
با شمایم راد مردان، قهرمانان خفته پاک!
بشنو تو ای جان شادان نهفته در زمین
بشنو ای فریادرس،
یاری گرانت کن گسیل.
بر سر و بازوی فرزندان ببار ای روح پاک
بی گمان پیروزشان کن در دل این مرز و خاک

#آشیلوس_ساغر کشان

این شعر باحال توی کتاب هری‌پاتر هم استفاده شده. من که خیلی خوشم اومد.


   
پاسخنقل‌قول
mradmnsh32
(@mradmnsh32)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 16
 

*
عمرت تا کی به خود پرستی گذرد؟
یا در پی هستی و نیستی گذرد؟
می نوش ، که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
"خیام"
*


   
پاسخنقل‌قول
mradmnsh32
(@mradmnsh32)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 16
 

رو ترش کن که همه روترشانند این جا

کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا

لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند

لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا

زعفران بر رخ خود مال اگر مه رویی

روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا

آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی

ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا

تا که هشیاری و با خویش مدارا می‌کن

چونک سرمست شدی هر چه که بادا بادا

ساغری چند بخور از کف ساقی وصال

چونک بر کار شدی برجه و در رقص درآ

گرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی

این چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره را

بازگو آنچ بگفتی که فراموشم شد

سلم الله علیک ای مه و مه پاره ما

سلم الله علیک ای همه ایام تو خوش

سلم الله علیک ای دم یحیی الموتی

چشم بد دور از آن رو که چو بربود دلی

هیچ سودش نکند چاره و لا حول و لا

ما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایم

ماه را از رخ پرنور بود جود و سخا

ماه بشنود دعای من و کف‌ها برداشت

پیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مها

مه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقول

سوی ما محتشمانند و به سوی تو گدا

غیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموش

دل من تن زد و بنشست و بیفکند لوا

"مولوی"


   
پاسخنقل‌قول
Abner
(@abner)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 97
 

یه بیت شعر هستش که من رابطه خیلی خوبی باهاش بر قرار کردم. البته تمام شعرهای ایرانی بی نظیرن و نیازی به معرفی ندارن...

سنگ چون بر خود گمان شیشه کرد
شیشه گردید و شکستن پیشه کرد

   
mradmnsh32 reacted
پاسخنقل‌قول
Hooman
(@hooman)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 172
 

دل بر این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کان عروسی است که در عقد بسی داماد است....

به قول بچه ها....توووف به روزگار


   
پاسخنقل‌قول
حسن
(@hasanhasanizadeh)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 24
 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

– شعر از: مرتضی عبداللهی


   
پاسخنقل‌قول
mradmnsh32
(@mradmnsh32)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 16
 

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
می‌کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
" آی آدمها "...
و صدای باد هر دم دلگزاتر؛

در صدای باد بانگ او رها تر،

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها،

آی آدمها!

"نیما یوشیج"


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 5 / 6
اشتراک: