شماره پنجونیم مجلهی زرد پیشتاز تقدیم میکند:
-
سخن سردبیر
(M.Mahdi) طنزهای تلخ… به طعم سوگ و حزن!
-
با ما در پیشتاز
(momo jon) گزارشگر ما چرخی در شهر پیشتاز میزند… پشت پرده چه میگذرد؟
-
مطبخخانۀ مجله
(mixed-nut) آسانترین، کوتاهترین، خوشمزهترین، بهترین، کمهزینهترین و… طرز پخت شلهزرد. با ما سری به مطبخخانۀ مجله بزنید!
-
کوییز هفته
(Fateme) میآیید؟ نمیآیید؟ یا دیر میرسید؟
-
کارشناسی هفته
(mixed-nut) آبرو بهتر است یا خودنمایی؟ (جواب: مثل همیشه ثروت!)
-
سیانید
(Perseus) چه بر سر برادر پیرهن فیروزهای (رجوع کنید به کاور) آمده؟
-
سخن دبیر
(mixed-nut) درد دل!
[تذکر: هدف از این شماره، خنداندن شما پیش از ایام عزاداری نیست! این شماره- به مانند شمارههای پیشین- صرفا بهانهایست برای شناخت عادات غیرصحیح و آسیبهای اجتماعی- در این شماره، در ارتباط با ایام عزاداری- و تلاش برای رفع آنها]
به رسم هر یکشنبه، وارد سالن اصلی شدم تا گزارشهای عملکرد بچهها را جمعآوری کنم: «خوب، ارشیا، ببینم چیکار کردی؟»
- پشیزخان اجازه، هیئت بودیم، نرسیدیم گزارشو کامل کنیم!
«بسیار خب! پنیر، ببینم تو چیکار کردی؟ و بله! میدونم کار بلاد کفره؛ نیازی به تکرار نیست.»
- پشیزخان، به جون لیقوان، دیشب تا خود ساعت دو داشتم سیبزمینی پوست میکندم برای مراسم فردا. بذارید عکساشم هست، نشون بدم….
به یاد گلکسی نوت ۷ اش افتادم و وحشتزده شدم: «باشه باشه، قبول! نمیخواد عکس نشون بدی! عذرا؟ تو چی؟»
- موسیو، به سیبیل ارشیا قسم، وقت نکردم. هرکدوم از بچههام هفت هشتا غذا گرفته بودن؛ دیشب باید ۶۷ تا ظرف غذا رو توی یخچال میچپوندم. تازه ۱۰تاشم جا نشد، مجبور شدم توی یخچال در و همسایه بذارمشون 🙁
به شلغم، محدثه، ریحانه و فاطمه هم نگاه کردم، از تضرع توی چشمهایشان مشخص بود آنها هم کار را انجام ندادهاند. با ناامیدی رو به محمد عجم کردم. او همیشه خیلی خوشقول بود.
«خب محمد ….» محمد روی صندلی اش نبود! باید در آن دستشویی کذایی را تخته میکردم…
با ما در شهر باشید:
- درکنار یکی از شهروندهای عزیزمون هستیم، ایشون مدیریت یکی از بهترین هیئتها رو با توجه به میزان رضایتمندی اهالی، به عهده دارند.
سلام!
+ سلام و خسته نباشید به شما و دست اندرکاران خوب مجلهی زرد، آقای پشیز سردبیر مجلهی زرد، همچنین تشکر و قدردانی میکنم از زحمات مادر زن مهربانم و همسر نازنیم و…
- خب، بله ممنون! میریم سراغ مصاحبه: طبق پرسشهایی که از اهالی محله داشتیم، شما یکی از بهترین هیئتها رو دارید، درسته؟
+ بله، کاملا درسته! ما یکی از بهترینهاییم و جای تشکر داره از تمام عزیزانی که به ما کمک کردن، به خصوص آقای…
- شما میتونید آخر مصاحبه تشکر کنید و اسامی تمام عزیزانی که کمکتون کردن رو ذکر کنید.
+ میتونم به این هم اشاره کنم که در چه زمینهای کمک کردند؟
- بله میتونید… خب، سوال اول: چطور تونستید که همچین موفقتی رو به دست بیارید؟
+ کاری نداره! هرکسی میتونه. و البته، با ارادهی قوی وپشتکاری وصف نشدنی و یه کم خلاقیت.
- میتونید برای خوانندههای مجله که دوست دارن راه شما رو در پیش بگیرن، یه کم بیشتر توضیح بدین که چجوری این موفقیت رو به دست آوردید؟
+ همونطور که گفتم، با ارادهی قوی و عزم راسخ. همچنین میتونید از افرادی استفاده کنید که داوطلبانه آمادهی کمک هستن، چندتا باند تهیه کنید در محل هایی بگذارید، البته توجه داشته باشید که نباید مزاحمتی برای کسی به وجود بیاره.
- این درسته که شما سال گذشته از هیئت محلۀ پایین شکایت کردید؟
+ بله، کاملا درسته! شما نمیدونید با ۲۰تا باندی که داشتن، چه آشوبی به پا کرده بودن.
- اما خود شما که ۲۱باند دارید.
+ باید هم داشته باشم، وگرنه محلۀ پایین، بهترین هیئت میشد.
- با چندتا سوال خصوصی موافقید تا مردم شما رو بهتر بشناسن؟
+ بله، با ارادهای قوی و عزمی راسخ، کاملا موافقم. بهتر از اون سوالهای مسخرهس.
- چه چیزی باعث میشه شما واقعا عصبانی بشید؟
+ همین صف نذریها، مطمئنا از محلۀ پایین که رد میشدید، دیدید که چجوری رفتار میکنن. حتی زبالههای نذریهارو روی زمین میندازن، نمیدونم خبر دارید یا نه، ما توی یک اقدام مردمپسندانه بعد از مراسم به اونجا میریم تا به پاکبانها کمک کنیم. با شعار “پاکبانها یاران یزید نیستند”.
- اما دیده شده که شما مردم رو تشویق میکنید تا آشغالهای نذریشون مثل لیوانهای پلاستیکی و غیره رو در داخل جوبها و روی زمین بیاندازن، توضیحی برای این کار دارید؟
+ نه نه! من تکذیب میکنم.
- اما ما از شما عکس و فیلم داریم که میتونه ادعامونو ثابت کنه.
+ خب… تا زبالهلی نباشه، بقیهی مردم از کجا بفهمن که ما نذری میدیم. به غیر از اون، این کمک کردن برای ما کلاس داره. عکسهاشو توی اینستاگرام میذاریم. البته این کارها برای تبلیغ و ریا نیست.
- شک ندارم که حق با شماست. سوال بعدی: شما…
(صدای فریادی از کوچه بغلی): «دارن قیمه میدن!»
- بله، داشتم میپرسیدم. آقای… اِ کجا رفتن؟
در این قسمت با طرز تهیهی شله زرد (صرفا به خاطر مصادف شدن کلمهی “زرد” با ایام) آشنا خواهید شد.
- ابتدا لازمه که برنج رو خیس کنید. برای این کار، یه لگن خیلی بزرگ (میتونین از وان حمام استفاده کنین) تهیه کرده و یه کیسه برنج رو توی لگن میریزید. شیر آب رو باز میکنید و ولش میکنید به امون خدا تا پُر بشه. در این مدت میتونید از شمارههای قبلی مجله لذت ببرید.
- اوه… زیادی غرق مجله شدین، آشپزخونه رو آب برد! من که گفتم از وان حموم استفاده کنید. حالا اشکال نداره. با یه وانت بار تماس بگیرید و لگن و آب و برنجش رو مستقیم به خونهی عمه (اگه عمه ندارید، خونهی عمهی مادرتون و اگر مادرتون هم عمه نداشت، خلاصه یه عمهای پیدا کنید) ببرید و به بهانهی شریک شدن در ثواب این امر خداپسندانه، آشپزخونهی ایشون رو قرق کنید.
- آنچنان غرق در تجدید دیدار با عمه و تعریف خاطرات شمال و بررسی کمّ و کیف جهاز دختر اقدس خانوم شدین که دو روزه برنج داره خیس میخوره؛ تازه یادتون رفته بود قبلش چندبار بشوریدش. این چه وضعشه؟ برنج از دست رفت… اشکال نداره، زعفرونش رو زیاد میکنیم معلوم نشه.
- حالا برنج رو توی یه قابلمه (نه نه! قابلمه کوچیکه) یا دیگچه بریزید و آب تازه رو اضافه کنید تا به جوش بیاد. رفته رفته آب شله زرد گرفته میشه که باید مواظب باشید و کم کم بهش آب اضافه کنید تا با شعلهی کم بپزه. نه… نــــــــــه… موبایلت رو بذار کنار…
- تبریک میگم. برنج ته گرفت! تا بیشتر از این خرابکاری بار نیومده و از چشم عمهخانوم نیفتادین و ایشون دعوای خانوادگی با مادرتون راه ننداخته که این چه وضع تربیت بچهس، زعفرون و گلاب و خلال بادوم و هل و شکر و کره و لنگه جوراب شوهرعمه و مرگ موش و چند تار موی بلوند عروس عمه رو بهش اضافه کنید. اشکال نداره، ویتامین دارن (منبع: سخنان قصار مادربزرگ).
- طبق مرحلهی سوم، هرچی زعفرون و رنگ زرد دم دستتون هست اضافه کنید. اعم از زردچوبه، گواش و آبرنگ و … تا شفتگی بیش از حد برنج و بوی سوختگی اون رو استتار کنه.
- این که پختین شله زرده یا حلیم زعفرونی؟ و اون پودر سفیدی که ریختین، شکر نبود… نمک بود :((((
- در مرحله آخر، برای تست مزهی شله زرد، یه ظرف پر برای عمهی گرام بکشید، اگه زنده موند، ظرفهای دیگه رو هم پر کرده و با پودر دارچین (نه پودر کاکائو) و خلال پسته (نه خلال باقالی) تزیین کنید. اگه شهید شد، بپرسید از سر کوچه چند بسته خرما بخرید و بین مردم پخش کنید.
کوییز این هفته در باب شخصیتهاییست که در روزگار حسین (علیه السلام) میبینیم…
١. در میانه راه (عبیدالله بن حر جوفا)
شجاع بود و در جنگ حرفی برای گفتن داشت. اسبی تیز داشت و شمشیری تیزتر. پیرو عثمان بود اما از خاندان علی(ع) هم نمیتوانست دل بکند. مانده بود درست میانهی راه، نه این سو و نه آن سو. خبر آمدن مسلم که آمد، بساطش را جمع کرد و از کوفه بیرون زد که مبادا مجبور شود بیعت کند. از مسلم فرار کرده بود، اما از دست روزگار نه. مسیر حسین(ع) صاف از کنارش رد میشد؛ برای این که دستش را بگیرد و ببرد. اما نپذیرفت. گفت اسبم و شمشیرم برای تو. حسین(ع) نیازی به مال نداشت، آمده بود بال ببخشد… عبیدالله چشم بر آسمان داشت و دل بر زمین…
چیزی نگذشت که بیتوتهگاه عبیدالله کربلا شد… با چشمانی متحسر از جا ماندن و لبانی مترنم به “فَیالَک حَسرَهً مادُمْتَ حَیا …”
٢. الان میآیم!
اسمش طرماح بن عدی بود و أهل یمن. به او گفتند برای یاری حسین میرویم، میآیی؟ گفت جانم به فدای حسین، معلوم است که میآیم! فقط این توشه را به خانوادهام برسانم که خیالم راحت شود و میآیم. تعارف که نبود! تا یمن رفت و آمد، اما در راه کربلا گفتندش کجا میروی؟ گفت میروم حسین را یاری کنم و به ندای هل ناصر من ینصرنیِ حسین بله بگویم… گفتند کجا بودهای که حسین شهید شد… حالش نگفتنی بود… گاهی چه زود دیر میشود…
٣. شوق پرواز (مسلم بن عوسجه)
جوان نبود و سنی از او گذشته بود. زندگی داشت راه خودش را میرفت. بقچه به دست داشت میرفت گرمابه. حبیب دیدش. دوستی دیرینهای داشتند. حبیب گفت دارم میروم حسین را یاری کنم، میآیی؟ نگفت بروم غسل شهادت کنم…گفت جانم به فدای پسر فاطمه! میآیم حبیب، میآیم.
و آمد.
و جنگید تا پرواز کرد.
۴. ری را، ری را (عمر بن سعد)، ری را…
صدا میآید امشب
گویا کسیست که میخواند…
اما صدای آدمی این نیست
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب میبینم…
تنها چیزی که از دار دنیا میخواست، حکومت ری بود و گندمش. وقتی به او گفتند حسین را بکش و ملک ری را به تو خواهیم داد، سه روز مهلت خواست. میگویند سه روز راه رفت و دست به هم پیچید و هی ترازو گذاشت که حسین فاطمه را بکشم یا هوس ملک ری را؟ آخر نتوانست دل از طلاییهای ری بکند. توی مذاکرات قبل از جنگ، امام میگوید: ای عمر! دست بکش… به تو گندم ری نمیرسد! اما دیگر گوشهایش را بسته، عمر فقط جواب میدهد: از گندمش هم که نخوردم، از جوی آن خواهم خورد…
او پای هوسش میایستد و حسین پای آزادگیاش… راهی جز جنگ میانشان نیست و نتیجه سالهاست که مقدر شده…
بعد از جنگ اما کسی دانهای از جوی ملک ری را هم به عمر نمیدهد، چه برسد به حکومتش! اما عمر بن سعد هنوز هیبت دریا را به خواب میبیند… بیخواب میشود و کوچه گرد و دیوانه…
سوال کوتاه هفته:
ما برای صدای «هل ناصر من ینصرنی» کدام گزینه را انتخاب میکنیم؟
- پتروس را بکش!
ابتدا برای ساخت صحنه به یک سیل عظیم نیاز داریم تا کلی گِل و لای با خود بیاورد.
برای این کار، ماشینها و دوستان مشتاق را به کنار مسیر یک سد میبریم. سد را سوراخ میکنیم تا خراب شود و سیل به بار بیاورد. تمام ماشینها و افراد، گِلی میشوند. به حول و قوه الهی، شما خود را در گل، پلکوندید.
نکات ایمنی: در مسیر آب نایستید تا شهید شوید به حق این روزهای عزیز 😐
- تعدادی تیغ ژیلت و چند کیسه پلاستیکی کوچک خریداری کنید. کیسههای پلاستیکی را از بتادین پر کرده و با کش روی سرتان ببندید. بیرون رفته و در حالی که تیغها را لای انگشتانتان نگه داشتهاید، به خاطر عزای حسینی بر فرق سرتان بکوبید تا مثلا خون گریه کرده باشید.
نکات ایمنی: زیاد محکم نکوبید تا مبادا به سرتان آسیبی خارجی وارد شود. همان آسیب داخلی جزئی که از قبل داشتید، کافیست.
- باند اجاره کنید. یک سیستم خفن روی ماشین زَرزری و خونین و گلیتان نصب کنید. چندتا از ریمیکسهای جدید نوحهها با آهنگهای المپیک را خریده و با صدای حداکثر پخش کنید. شیشهها را پایین داده و درحالی که سرعت را به ۴۰ کاهش دادهاید، چندنفر را به وحشت انداخته و چندنفر بیمار دیگر را با لقاءالله پیوند دهید. آخر جمعیت زمین رو به افزایش است.
نکات ایمنی: پلیس دیدید، آدم شوید.
یادتان نرود با خودتان چوب پنبه ببرید، ممکن است گوش خودتان ناقص شود، حیف است.
- عنایت کنید.
شیشه نویسیهای متفاوت و بکر ابداع کنید. ماشین را مثل روزنامه غرق در نوشته کنید تا سرانهی مطالعه کشور بالا برود. به جای الفاظ نامأنوس از ستاره (*) استفاده کنید و خلاصه، بگذارید خلاقیت بامزهتان، راه خودش را پیدا کند. قربان صدقهی امامان بروید و کافران را مورد عنایت قرار دهید.
نکات ایمنی: یزید و خانوادهاش فراموش نشود (مخصوصا مادرش).
سعی کنید از تمام نوشتهها، خون بچکد (ترجیحا خون مصنوعی).
- نهایتا به بحث نذریها میرسیم. این یک مسابقه است. هرچقدر کمتر گیر بیاورید، باختهاید. بعد از آن که تمام نذریها را درو کردید، برای اثبات پیروزیتان، ظروف و لیوانها را داخل جوب بیندازید تا همه ببینند. نگران نباشید، تا فردا جمعشان خواهند کرد.
نکات ایمنی: در این مسابقه، شما تنها نیستید. لذا کلاهخود و جلیقه ضدگلوله فراموش نشود.
مراقب چایهای داغ در لیوانهای پلاستیکی باشید. از امتیازتان کم میشود.
دوستانمون، اطرافیانمون رو توجیه کنیم.
هیچوقت برای اصلاح فرهنگ و عادات، دیر نیست.
بیاید بهتر بشیم؛
بهترین باشیم!
جزئیات پست
- تاریخ انتشار پست: 1397/06/21
- دسته بندی: مجله زرد
- دیدگاه ها: 5
- نویسنده پست: BookPioneer
- بازدیدها: 1.3K
- برچسبها: آرشیو زندگی پیشتاز
- لینک کوتاه: https://bkpr.ir/7171
دیدگاه ها
مطالب مشابه
هفت سیننما – سین چهارم: سکه
معلوم نیست سکه واسه چی تو هفت سینه…اونجاست چون سین داره، چون خوش صداست…یا اونجاست چون امیدواریم نون بیاره واسمون؟ بعضی وقتا فکر میکنم گالیله اشتباه میکرد…زمین دور سکه میچرخه، سکه! راستی…شما اصلا میدونید سکه چیه؟
گمشده
بازم یه داستان دیگه یه پارازیت دیگه : اصلا توضیح نمیخواد همه با قلم کوثر عزیز اشنا هستیم . با صدای گرم گوینده هامون و دوستای نازنینمون ….. تشکر که لازمه ی این همه تلاشه . اما اگه خوشتون اومد چهار تا کلیک کنید و احساسات خودتون رو شریک بشید.
آوای فاطمیه
شنبه که میآید چشمانی که بسته میشوند گویی نفس دنیا حبس میشود دیگر نفس خانهی علی بماند مادر که نباشد، نظم خانه بهم میریزد علی در نجف حسن در بقیع حسین در کربلا و زینب در دمشق مراسمی است کوچک برای مادری جوان که کان و مکان دنیا برای اوست که خدا خود گفت: «ای […]
شمارۀ آخر: وداع زرد
سخن سردبیر رمزنگاری کلاسیک زرد مطبخ خانه کارشناسی هفته کلام آخر سیانید زرد موضوع بسیار ساده بود! امیر برای نشریۀ اصلی به یک ساختمان نیاز داشت، بنابرین تصمیم گرفت تا نشریۀ زرد را تعطیل کند و ساختمان آن را به نشریۀ اصلی اختصاص دهد. اما موضوع برای من به این سادگی نبود، مجلۀ زرد تمام […]
نوای عشق(ویژه برنامه محرم ۱۳۹۵)
“السلام علیک یا ابا عبدالله” سلام فرارسیدن ماه محرم، ماه شهادت امام آزادگان تسلیت باد. عزاداری هاتون قبول! با یک کار ویژه خدمتون هستیم. “نوای عشق” در سه بخش تاسوعا، عاشورا و شام غریبان! ((اگر دلتون شکست ما روهم دعا کنید.)) و حتما هرجور میتونید این ویژه برنامه را به اشتراک بگذارید. اجرتون با صاحب […]
هفت سیننما – سین اول: سوختن
سلااام به همگی عید اومد و بالاخره دست خالی که نمی شد باشیم! امسال نوروز ان شاءالله می خوایم براتون یک سفره هفت سین خوب پهن کنیم… یک هفت سین رادیویی! این هم از سین اولش: سوختن به مناسبت چهارشنبه سوری
خدا قوت، بخش مطبخخانه و سیانید این شماره عالی بود!
وای بچه ها عالی بود! خیلی باحال بود.کارشناسی 😀 خسته نباشید شدیدا!
خسته نباشید دوستان مثل همیشه عالی 🙂 به عمه ها چی کار دارین اخهههه :))
پیشونی بندِ یا فاطمه، روی همچین نقاشی؟ و با همچین اسمی؟
اگه شک داشتم میگفتم قصد تمسخر دارید
موافقم همچین کاری رو نباید بکنین کسی ندونه فکر می کنه دارین تمسخر می کنین