درد و دل سینا----بخونید
خوبید؟ خوش می گذره؟! این پست رو بخونید که لازمه و مهمه.
نزدیک دوازده سال و شاید هم بیشتر هست که در کنارتون هستیم، از وبلاگ قدیمی سمیه با فن های هری پاتر تا وبلاگ آلبوس و هری که خودم اونجا نویسنده بودم تا سایت های ویزاردینگ، کرم کتاب و زندگی خوب هر چند به صورت موثر تر از سال 84 در خدمت دوستان بودیم، نه سال.
نُه سال زمان کمی برای بودن در کنار دوستان نیست، در این مدت افراد زیادی آمدن و رفتن؛ نویسنده های که برای مدتی کوتاه با ما همکاری کردند، دوستانی که دست به قلمی داشتند و وسط راه خسته شدند و بدون هیچ حرفی ناپدید شدن، مترجمینی که کمک کردند و کتابی رو به سرانجام رسوندند، خواننده هایی که تعدادشون کم نبود و نیست اما این خواننده ها تنها اسمشون خواننده هست.
دیشب داشتم فکر می کردم، فرصتی پیدا شده بود تا بیام وبلاگ و بعد دیدم که چه خلوته وبلاگ، البته اگر یه مقایسه با بعضی از سایت ها می کردم می گفتم بازم صد رحمت به وبلاگ ولی خب این خلوتی، این سکون مورد علاقه من نیست(هیچ کسی دوست نداره). نمی دونم چرا، نمی دونم چه دلیل هست که در تمام این سالها در جذب نویسنده نه تنها ما، بلکه تمام سایت ها مشکل داشتند.
سوالی که برای من پیش آمد این بود آیا دروان داستان های فانتزی به سر اومده؟ که قطعا جوابش نه هست، با توجه به تعداد دوستان علاقه مند به کتاب های مختلف می تونم بگم نه تنها از تعداد کم نشده، بلکه بیشتر هم شده اما چرا با گذشت سالها چرا بچه ها بی انگیزه شدن؟
چرا کسی فعالیت آن چنانی نداره؟
چرا فردی مثل من که سنم رفته بالا هنوز باید مسئولیت کل کارهای وبلاگ رو داشته باشم، پس این بچه ها که هنوززمان زیادی تا کنکور دارند، یا حتی کنکور دادند چکار می کنند؟ آیا زمان و فرصت های پیش روی، برای اونها خیلی مهم شده که ترجیح میدند که اصلا فعالیت نکنند؟
قطعا جوابش نه هست، خیلی از شما دوستان ترجیح میدید که به جای اینکه بیاید داستان بنویسید، ترجمه کنید یا کتابی معرفی کنید. از وقتتون برای دیدن فیلم، سریال و حتی در اکثر مواقع با دوست پسر و دخترتون قطاری از اس ام اس های عاشقانه رد و بدل کنید یا حتی وقتتون رو بی هوده تلف کنید.
اگر فکر کنید قطعا همینطور هست، بعد فکر کردم به خودم. زمان زیادی رو برای نوشتن برای شما سپری کردم، از زمانی که برای کنکور می خوندم تا دانشگاه و حتی زمانی که سربازی بودم و بعد از اون ولی چی شد. هر زمان که نیاز به کمک شما ها داشتم تنها برای یه مدت کوتاه کمک کردید و بعد حتی خودمم هم روم نشد بیام به شما بگم خب چی شد؟
دوستانی آمدن قول هایی دادند، منتهی من چون درک می کنم و می گم زندگی بالا پایین داره، سختی داره و مسائل مهمتری وجود داره دیگه نیامدم بگم دوست من پس چی شد؟ اما یکی نگفت که سینا ممکنه حساب کنه روی قول دوستان، برای همین خودم اصلا قول نمی دم که داستان رو کی می ذارم. یکی نیامد بگه سینا با این همه گرفتاری، چطوری هنوز داره تو وبلاگ دست و پا می زنه و کسی نیست بگه خب سینا خسته شدی، بذار برای مدتی من آپ کنم.
یه چند خبر بدم از نویسنده ها(چون زیاد می پرسند، جواب همینجا باشه):
+++ سمیه برای ارشد رفته شهرستان نت و سیستم نداره، همچنین پادشاهی وحشت رو به دلیل اینکه چاپش به مشکل خورد، بی خیال شده. پس جلد دوی در کار نیست. ولی یه داستان خوب داره می نویسه، امیدوارم چاپش کنه.
+++ مهرنوش سرش شلوغه، پایان نامه و همینطور منم کلا براش کار می تراشم.
+++ امیر داره بازنگری می کنه داستان رو منتهی من قول کمک دادم منتهی مشکل دارم فعلا همینطوری کارای خودم مونده. قراره داستان رو کامل بده.
+++ مرتضی درگیر کنکوره، منتهی فصل هایی داده که هر دو هفته اگر منو و ویرایشگر وقت کنیم بذاریمش...
+++ محمد که کنکور داره، اونم نیست. داستانش رو هواست.
+++ منا ناپدید شده.
+++ بقیه رو هم دسترسی هاشون رو می گیرم. امیدوارم کسی دلخور نشه.
کاملا مشخصه که باز من تنهام و تمام مشکلات وبلاگ روی دوش منه، اما این نمیشه.
پس دوستان دیگه، چکار می کنند؟
خواننده ها چرا در تمام این مدت با زور و اجبار اومدن کمک، چرا کسی علاقه ای برای کمک نداشته؟ اگر تا اینجا خوندید حتما جواب بدید. حداقل من بدونم مشکل از کجاست؟ اگر واقعا دیگه حسی ندارید جمش کنم.
همیشه سعی کردم بهترین کار رو بکنم، با تمام کار هایی که داشتم. زمانی که کمک خواستم، دوستانی بودند که قشنگ می گفتند جمش کن بابا، یا اینکه سینا کلاس می ذاری، حرف خوب خیلی زود از یاد آدما میره اما این حرفا بد رو دل می شینه. آدم کینه ای نیستم اما وقتی این نظرات رو می خونم، دلم می خواد بزنم طرف رو قطع آیپی کنم. اما خب بعدش میگم اینا هم حق دارند، اگر کسی دنبال داستان من باشه این فاصله سخته. هر چند داستان تموم شده جلد یکش هیچ دلیلی برای این حرف های دل سرد کننده نیست.
من دست تنها موندم، این وبلاگ 137 نفر داره که سنشون بین 10-15 و 407 نفر بین 15-20 و 265 20-25 و 128 بالای 25 پس خیلی ها هستند وقت دارند. پس چرا کسی کمک نمی کنه؟! نمی خوام این وبلاگ رو ببندم، چون خیلی از وقتم رو براش گذاشتم. می خوام یه کاری بکنم، منتهی نمی دونم جواب میده یا نه. یه انجمن خصوصی از سایت(نه وبلاگ) که توش مطالبی برای ترجمه بذارم و دوستانی که می تونند ترجمه کنند و قسمتی برای معرفی کتاب تا مطالب برای آپ جور بشه. همینطور قسمتی برای نوشتن داستان کوتاه و یک قسمت برای نویسنده های داستان بلند. کلا خصوصی، دسترسی به شدت محدود...
ولی نمی دونم اصلا کسی هست، این مطلب رو بخونید. هر کی خوند تشکر کنه و حتما نظر بده((به تعداد تشکر ها نظر درست می خوام)) هر کی تشکر کرد باید نظر بده. تا یک هفته((حتما به این گفته توجه کنید)) بعدش اینکه ضرر می کنید یا سود با خودتونه. اونایی که مهم نیست و عمل نکردند، به آب و آتیش خودشون رو بزنند من کار ندارم. واسطه و اینا رو هم اصلا قبول نمی کنم. این اتمام حجتم با شماست. حتی نویسنده ها هم همینطور، مهرنوش، سمیه و ...نظر بدید.
راستی من امتحان دارم، در حقیقت آزمون والا اینم دردسری تازه برای منه. گفتم بگم تا دوستان بدونند. این متن ویرایش نشده هست، می ترسم نتم قطع بشه.
به نام خدا
اول اینکه خیلی سوالات ممکنه پیش بیاد که شما عزیزان دل بیاید بگویید که چرا این تاپیک رو زدی؟ و با این عنوان؟
در جواب به شماره یک باید بگویم که خوب من قبلا هم چنین تاپیک مشابهی زدم. ولی خوب بعد از یه مدت دیدم که نه، واقعا اتفاقی نیفتاد. بنا براین بعد از یه مدت دارم این متن رو میزنم به امید اینکه اتفاقی بیفته.
من این عنوان رو راستش برای این زدم که خوب انصافا اسم سینا فتحی خودش خیلی چیز ها رو جذب میکنه برای همین مجبور به سو استفاده شدم و از سینای عزیز عذر میخوام.
خوب راستش ببینید یکی از مشکلاتی که توی سایت رایجه اینه که چرا فقط از سه تا داستان توی سایت استقبال میشه؟
من منکر کیفیتشون نیستم و نظر و استقبالشون نوش جونشون و بر من لعنت اگر بخوام تهمت به این دو بنده ی خدا سینا فتحی و مرتضی(ممدم در این کنار حساب کنید که خودش خیلیه!)
ولی خوب ببینید، باور کنید نویسنده های دیگه ای هم تو سایت هستند که دارند به عشق داستان نویسی ، داستانشون رو مینویسند و میذارن توی سایت. رایگان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
باور کنید(من اینو قبلا هم گفتم) من به شخصه هیچ پولی، حتی صفر تومن هم بابت نوشتن داستانم نمیگیرم. باور کنید.
باور کنید منتی نمیخوام بذارم، من غلط بکنم منت بذارم. من کسی نیستم. ولی باور کنید سخته. آدم از مدرسه میرسه بیاد بشینه بنویسه(هر لذتی یه سختی و خستگیم داره دیگه:دی) و پنجشنبه و جمعه ی ادم به داستان بگذره. باور کنید آسون نیست.
و بعد از همه ی اینا. میلاد میاد داستانشو توی سایت میذاره هیچی.
سورن با کلی شور و ذوق میاد داستان مینویسه هیچی.
احسان میاد با اشابح میترکونه، هیچی.
سینا مزارعی میاد میترکونه، هیچی.
ژنرال خودمون هم یماد داستان میذاره و بازم هیچی.
من میام با یه داستان مضخرف و به درد نخور و گندیده، هیچی.
بازم میگم، منتی روی دوش خواننده نیست.
ولی ما هم دلگرمی میخوایم.
نظر سینا و مرتضی نوش جونشون. واقعا حقشونه ولی اگر داستان من بده(بقیه رو نمیگم) بیاید بهم بگید. تو تاپیک بیان کنید. بگید که چقدر از داستان من حالتون بهم خورد. بگید چقدر بد بود. باور کنید خیلی موثره. من هر وقت میبینم کسی یه نظر تو داستانم میذاره عین بلا نسبت جمع بز شاد میشم.
من این تاپیک رو زدم فقط برای یادآوری اینکه خوب ماها کمی دلگرمی میخوایم. حتی اگر نظرتون منفی باشه.
بازم میگم هیچ منتی رو دوش شما نیست و من تنها حرف دلی رو زدم که چند وقته روی دل من و چند نفر دیگه داره باد میکنه.
اگر کسی ناراحت شد من واقعا عذر میخوام.
به امید روز های بهتر
یا علی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مرتضی جان شما که با معیار های امروزی جزو قشر مرفهان بی درد به حساب میای.
سیصد تا نظر برای تو خنده داره.
یه دوه نظر برای من اوج موفقیته.
ولی ممنون از توجهت.
پس تو هیچ ایده ای نداری مرفه بی درد به کی میگن 🙂
پس تو هیچ ایده ای نداری مرفه بی درد به کی میگن 🙂
مرتضی جان
شما که بوش در اومده، تنها دری که داری کنکوره، اونم مثل زایمان میمونه. فقط دو سه روز اخرش درد داره(فکر کنم)
farhad.mail پست شما در تاپیکی که زدید وجود داره از کپی کردنش در بخش های دیگه جدا خودداری بفرمایید پست اضافه حذف میشه
نچ نچ نچ این تاپیک تقریبا مال 6 ماه پیشه
شانسی اینجا رو پیدا کردم
دلم سوخت بخدا
ادمین چقد سختی کشیده برا این وب
خسته نباشه
ایشالله موفق باشه همیشه...
نچ نچ نچ این تاپیک تقریبا مال 6 ماه پیشه
شانسی اینجا رو پیدا کردم
دلم سوخت بخدا
ادمین چقد سختی کشیده برا این وب
خسته نباشه
ایشالله موفق باشه همیشه...
متن سینا برای بیش از یک سال پیشه
امیر از وبلاگ برداشت اینجا گذاشت
بخشش هم درست نیست :39:
تاپیکو میبندم 🙂